همه مان بدونِ استثنا داریم پیر می شویم
و به سمتِ پایانِ خودمان می رویم .
حواسمان اما نیست ! دل می شکنیم ،
قضاوت می کنیم ، عذابِ جانِ هم می شویم
و خودمان و دیگران را برایِ بیهوده ترین مسایل و چیزها می رنجانیم
مایی که قرار نیست بمانیم ،
مایی که به جرمِ میوه ی ممنوعه ای که
نباید می خوردیم ، تبعیدمان کردند ،
از جایی که ندیده ایم ،
به جایی که نخواهیم ماند ،
و در زمانی که نمی دانیم !
کاش کمی بیشتر حواسمان به هم باشد
ما اینجا به غیر از خودمان ،
و خدایِ نادیده ی خودمان ؛
هیچکس را نداریم .
این روزهایِ پایانیِ شهریور ، دلهره ی عجیبی دارد !
دلهره ای از جنسِ حال و هوایِ نابِ کودکی ،
با عطرِ دلبرانه ی کتاب هایِ نو و طعمِ گسِ خرمالو .
ما دیگر آن کودکِ بی غم و خندانِ سالهایِ دور نیستیم ،
اما این دلهره ، یادگارِ خوبِ همان روزهاست ،
روزهایِ خوبی ، که نگرانیِ مان ، بخاطرِ معلمِ تازه ای بود که نمی شناختیم ،
و تمامِ ترسمان ، برای درس هایی ؛
که قرار بود سخت تر از سال هایِ قبل باشد .
چه حال و هوایِ بی نظیری بود !
هنوز هم که هنوز است ، پاییز ، دلنشین تر از تمامِ فصل هاست ،
قدم زدن در خیابان هایِ نارنجی و خِش خشِ جانانه ی برگ ها ، تسکینِ خوبی ست .
اما کاش برایِ یک روز هم که شده به روزهایِ خوبِ کودکی بر می گشتیم ،
مثلا اوایلِ مهر باشد و حیاطی شلوغ و بچه هایی شاد و خندان ،
که با اشتیاقی بی وصف ، لباس و کفش هایِ جدیدشان را به هم نشان می دهند ،
مثلا پاییز باشد و کودکی که بی غم و آسوده ،
کوله پشتی اش را روی دوشش گرفته و سرخوش و لی لی کنان ، به سمتِ خانه می دود ،
و چه موسیقیِ دلنوازی ست ، خش خشِ برگهایِ پاییزی ؛
وقتی دلت کودکانه می تپد ،
وقتی نگرانِ هیچ چیز نیستی .
راه درازی در پیش دارم ،
سه سال ناسازگاری و آزار و اذیت رو نمیشه یک روزه جبران کرد .
یا شاید اصلا نشه جبران کرد
خودم کردم که لعنت بر خودم باد .
اون روزی که فرقِ بین مرد و نامرد رو نفهمیدم
و نمک خوردم و نمکدون شکستم ،
اون روزی که خامِ حرفهای یه انسانِ پست و آشغال شدم ،
فکرِ این روز رو نکرده بودم .
اشتباه کردم حالا هم باید تاوانش رو بدم . . .
صبح بارونیِ شنبه بخیر
روز شلوغی رو در پیش دارم درحالی که دیشب تا صبح نخوابیدم چون باید یه کاری رو تموم میکردم .
ویترای و نقاشی روی شیشه و ظروف چینی رو دارم یاد میگیرم . چندجلسه کلاس رفتم اما هنوز مونده تا راه بیفتم
اینجا تا حالا عکس اپلود نکردم لذا حوصله امتحان کردن هم ندارم این وقتِ صبح ، وگرنه عکساش رو میذاشتم .
- امروز بدلیل بیخوابی گیج نزنم صلوات !!
البته چهره ام زار و نزار و رنجور باشه بهتره
امیدوارم روز خوبی رو در پیش داشته باشم . به دعای دوست محتاجم تا پیروز شم و به ارامش برگردم .
امروز خبر بدی بهم رسید
از دنیا سیر شدم ، واقعا تحمل این زندگی خیلی سخت شده
فقط سوالم اینه ، اون آدم مریضی که زندگی هارو خراب میکنه ، اون دنیا چطور می خواد جواب خدا رو بده واقعا ؟ یکی نیست به این آدم سادیسمی و بیمار بگه که اگر توی زندگیت مشکل داری اگر کمبود و عقده داری ، چرا انتقامش رو از دیگران میگیری ؟
درباره این سایت